گفتم که ماه رویت از دیده ام نهان است گفتا حجاب در توست ورنه رخم عیان است گفتم که وصف حالت در قال من نگنجد
گفتا که قال بگذار وصفم نه آنچنان است گفتم جمال رویت تشبیه ماه کردم
گفت اشتباه کردی شرحش نه در بیان است گفتم که خال رویت از دل برد قرارم
گفتا که جان نگهدار، اسرار در میان است گفتم غم فراغت آتش زده به هستم
گفتا که واگذارش این درگه شهان است گفتم که هجر رویت دغی به دل نهاده
گفت ابتدای راهی عشقم نه بر زبان است گفتم قلم به وصفت مات است و در تحیّر
گفتا قلم رها کن این کار عاشقان است گفتم که صبح و شامم در خاطرت گذر کرد
گفتا که صبح و شامت آمال عارفان است گفتم که بهر جانت وردی هدیه کردم
گفتا رسید بر ما، در نزد ما امان است گفتم که در نمازم ذکر تو بر لب آمد
گفتا که ذکر ما و ذکر خدا همان است گتم جمال رویت دل برده از دل من
گفتا که شکر بنما این هدیه رایگان است گفتم که آرزویمیک لحظه دیدن توست
گفتا که دیده ای تو سرّی در آن نهان است گفتم که شرح حالی از خود بگو برایم
گفتا که شرح حالم در بزم یاوران است گفتم نشان کویت برگو که من بدانم
گفتا تمام عالم گاهی به جمکران است گفتم که عمرم آخر طی شد به انتظارت
گفت افضل عبادت در نزد شیعیان است گفتم که طاقت من د رغیبتت به سر شد
گفتا خوشا به حالت صبر از تو شادمان است گفتم که آرزویم درک حضورت ای دوست
گفتا که در حضوری این گاه امتحان است گفتم که شرم دارم از حال خود و یاران
گفتا که دل گهی خون از بعض پیروان است گفتم غم تو ای دوست بر جان من صفا داد
گفتا به غم بیفزا این کار عاشقان است
|